کد مطلب:95236 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:274

اولیت و آخریت و ظاهریت و باطنیت حق











از جمله بحثهای نهج البلاغه بحثهائی است درباره اینكه خداوند هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن، البته این بحث مانند سایر مباحث مقتبس از قرآن مجید است و فعلا ما در مقام استناد به قرآن مجید نیستیم. خداوند اول است نه اولیت زمانی تا با

[صفحه 80]

آخریت او مغایر باشد، و ظاهر است نه بمعنی اینكه محسوس به حواس است تا با باطن بودن او دو معنی و دو جهت مختلف باشد اولیت او عین آخریت، و ظاهریت او عین باطنیت او است.

«الحمد الله الذی لم تسبق له حال حالا فیكون اولا قبل ان یكون آخرا و یكون ظاهرا قبل ان یكون باطنا... و كل ظاهر غیره غیر باطن و كل باطن غیره غیر ظاهر».[1].

سپاس خدای را كه هیچ حال و صفتی از او بر حال و صفتی دیگر تقدم ندارد تا اولیت او مقدم بر آخریتش، و ظاهریت او مقدم بر باطنیتش بوده باشد.. هر پیدائی جز او فقط پیداست و دیگر پنهان نیست و هر پنهانی جز او فقط پنهان است و دیگر پیدا نیست او است كه در عین اینكه پیدا است پنهان است و در عین اینكه پنهان است پیدا است.

«لا تصحبه الاوقات و لا ترفده الادوات، سبق الاوقات كونه و العدم وجوده و الابتداء ازله».[2].

زمانها او را همراهی نمی كنند (در مرتبه ذات او زمان وجود ندارد) و اسباب و ابزارها او را كمك نمی كنند. هستی او بر زمانها، و وجود او بر نیستی، و ازلیت او بر هر آغازی تقدم دارد.

[صفحه 81]

تقدم ذات حق بر زمان و بر هر نیستی و بر هر آغاز و ابتدائی یكی از لطیفترین اندیشه های حكمت الهی است و معنی ازلیت حق فقط این نیست كه او همیشه بوده است. شك نیست كه همیشه بوده است، اما همیشه بودن یعنی زمانی نبوده كه او نبوده است. ازلیت حق فوق همیشه بودن است، زیرا «همیشه بودن» مستلزم فرض زمان است، ذات حق علاوه بر اینكه با همه زمانها بوده است بر همه چیز، حتی بر زمان تقدم دارد و این است معنی «ازلیت» او. از اینجا معلوم می شود كه تقدم او نوعی دیگر غیر از تقدم زمانی است.

«الحمد لله الدال علی وجوده بخلقه و بمحدث خلقه علی ازلیته و باشتباههم علی ان لا شبه له لا تستلمه المشاعر و لا تحجبه السواتر».[3].

سپاس خدای را كه آفرینش دلیل بر هستی او و حدوث مخلوقاتش دلیل بر ازلیت او و مانند داشتن مخلوقاتش دلیل بر بیمانندی او است. از حواس پنهان است و دست حواس به دامن كبریائیش نمی رسد، و در عین حال هویداست و هیچ چیزی نمی تواند مانع و حاجب و پرده وجودش شود.

یعنی او هم پیداست و هم پنهان است، او در ذات خود پیدا است، اما از حواس انسان پنهان است، پنهانی او از حواس انسان از ناحیه محدودیت حواس است نه از ناحیه ذات او.

[صفحه 82]

در جای خود ثابت شده است كه وجود مساوی با ظهور است، و هر چه وجود كاملتر و قویتر باشد ظاهرتر است و بر عكس هر چه ضعیفتر و با عدم مخلوطتر باشد، از خود و از غیر پنهانتر است.

برای هر چیز دو نوع وجود است: «وجود فی نفسه» و «وجود برای ما». وجود هر چیزی برای ما وابسته است به ساختمان قوای ادراكی ما و به شرائط خاصی كه باید باشد، و از اینرو ظهور نیز بر دو قسم است: ظهور فی نفسه و ظهور برای ما.

حواس ما به حكم محدودیتی كه دارد فقط قادر است موجودات مقید و محدود و دارای مثل و ضد را در خود منعكس كند، حواس ما از آنجهت رنگها و شكلها و آوازها و غیر اینها را درك می كنند كه به مكان و زمان محدود می شوند، در یك جا هستند و در جائی دیگر نیستند، در یك زمان هستند و در زمانی دیگر نیستند، مثلا اگر روشنی همیشه و همه جا بطور یكنواخت می بود قابل احساس نبود، اگر یك آواز بطور مداوم و یك نواخت شنیده شود هرگز شنیده نمی شود.

ذات حق كه صرف الوجود و فعلیت محض است و هیچ مكان و زمان او را محدود نمی كند نسبت به حواس ما باطن است اما او در ذات خود عین ظهور است و همان كمال ظهورش كه ناشی از كمال وجودش است سبب خفای او از حواس ما است، جهت ظهور و جهت بطون در ذات او یكی است، او از آنجهت پنهان است كه در نهایت پیدائی است، او از شدت ظهور در خفاست.


یا من هواختفی لفرط نوره
الظاهر الباطن فی ظهوره


حجاب روی تو هم روی توست در همه حال
نهان زچشم جهانی زبس كه پیدایی

[صفحه 83]


صفحه 80، 81، 82، 83.








    1. خطبه 64.
    2. خطبه 228.
    3. خطبه 152.